ایرانِ عزتمند

بیاد شهید عزّت الله حضرتی

زینب شکوه شکیبایی

من به آنچه از ناتوانی‌هـا و شیون‌ها و نالـه‌های امـام حسین یا زنان و یا خاندان امام حسین (ع) نقل و خوانده می‌شود، اعتقادی ندارم. به هیچ عنوان به این مسائل اعتقاد ندارم. امیدوارم این مسائل مطرح نشود، چراکه طرح این مسائل، منحرف کردن حرکت امام حسین و مأموریت اوست.


بسم الله الرحمن الرحیم. والحمدلله رب العالمین. والصلوة والسلام علی سیدنا محمد وعلی آله الطیبین الطاهرین. 

گذشت ایامی چند از واقعۀ کربلا، باعث فراموش شدن بزرگی مصیبت و عبرت‌آموزی از پیامدهای آن نمی‌شود. واقعیت این است که تأثیر مصیبت پس از وقوع آن، بیشتر از احساس مصیبت، پیش از وقوعش است. افزون بر این، معمولاً پیامدهای ستیز و فداکاری پس از پایان نبرد آشکار می‌شود. 

روز عاشورا امام حسین (ع) و مردان همـراهش، حتـی جوانان و پاره‌ای از خردسالان نیز کشته شدند. بنا بر آنچه در کتب تاریخ آمده است، در خیمه‌ها و اهل‌بیت امام حسین (ع)، تنها دو مرد زنده ماندند: شخص اول علی‌بن‌الحسین، امام زین‌العابدین، بود. او بیمار بود و گمان بردند که او در حال احتضار است و عمر او دیری نمی‌پاید. او را‌‌ رها کردند و نیازی به کشتن او احساس نکردند، زیرا گمان کردند که او خود به‌زودی خواهد مرد. 

جـوان دیگـری که بـه شکل شگفت‌انگیـزی از مـرگ نجـات یافت، حسن مثنی، فرزند امام حسن بود. او به‌شدت جراحت دیده بود و در میان کشته‌شدگان بر زمین افتاده بود، بی‌هیچ حرکتی یا نشانی از حیات. 

پس از آنکه شعله‌های آتش نبرد فرو نشست و خواستند تا کشته‌شدگان را به خاک بسپارند، او را زنده یافتند، درمانش کردند و، بدین‌ترتیب، او در چادر و میان اسرا ماند. در برخی کتب مقاتل، رویدادهایی از او در مجلس ابن‌زیاد و یزید و، همچنین، در راه آمده است. اما غیر از این‌دو، همه کشته شدند و نقش اصلی برای به سرانجام رساندن رسالت امام حسین، بر دوش حضرت زینب س باقی ماند و او این وظیفة دشوار را به بهترین شکل ممکن به انجام رساند. 

بی‌شک او به همۀ مصیبت‌هایی که امام حسین (ع) در روز عاشورا به چشم دید، دچار شد و افزون بر آن، مصیبت از دست دادن امام حسین را نیز لمس کرد. اما در ورای این مصیبت‌ها، او وظایفی داشت. 

نخستین آن‌ها، پاسداری از عزت امام حسین (ع) و نمایاندن او به عنوان مظهر قدرت بود، نه اینکه او را ناتوان و ترسو و ضعیف نشان دهد. چنان‌که پیش از این گفته‌ام، امام حسین با فداکاری‌های گوناگون یارانش، و با آماده ساختن زن‌ها، خصوصاً حضرت زینب س، برای رویارویی با این مصیبت‌ها، زمینه را برای این مسئله فراهم کرد تا در چهرۀ آنان نشانی از ناتوانی و خواری نمایان نشود و فریاد و ناله و شیون نکنند. این‌گونه مسائل ابداً در کربلا نبود. امام حسین نیز در روز عاشورا بر این امر تأکید داشت، یعنی در روز عاشورا، یاران امام حسین برای مرگ پیش‌دستی می‌کردند. شاعر نیز چنین وصفشان می‌کند: 

لَبِسُوا القُلُوبَ عَلَی الدُّرُوعِ کَأنَّما

یَتَهافَتُونَ إلَی ذَهابِ الأنفُسِ

(قلب‌ها را بر روی زره نهاده بودند، گویی برای مرگ از یکدیگر پیشی می‌گرفتند.) 

آنان بر مرگ پیشی می‌گرفتند، گویی به بر‌ترین جا‌ها و زیبا‌ترین آرزو‌ها خواهند رسید. 

خاندان حسین (ع) این‌گونه بر یکدیگر سبقت می‌گرفتند و هـرکدام از آن‌ها با اصرار و پافشاری می‌خواست بدون توجه به مرگ و با شجاعت در برابر دشمن، بایستد. این همه هدفمند بوده است، تا در تاریخ روشن شود که راه راست و اثر ایمان و معنای عزت و بزرگی چیست. امام حسین (ع) شخصاً به این مسئله به‌خوبی توجه داشت: همچون ناتوانان در صحنه ظاهر نمی‌شد، بر فرزندان نمی‌گریست، و برای کشته‌شدگان مویه نمی‌کرد و در برابر دشمنان و غم‌ها و مصیبت‌ها ناتوانی نشان نمی‌داد. این سخن معروف را دربارۀ او شنیده‌اید: «فَوَاللهِ ما رَأیتُ مَکسوراً قَطُّ قَد قُتِلَ وَلَدُهُ وَ أهلُ بَیتِهِ، أربَطُ جأشاً وَلا أقوی جناناً مِن الحُسَینِ.» (به خدا سوگند، هرگز شکست‌خورده‌ای را ندیده‌ام که فرزندان و خاندانش کشته شده باشند و او مصمم‌تر و استوار‌تر از حسین باشد.) در این عبارت آنچه نمایان است، اراده و استواری و روشنایی در چهره و صلابت در موضع است. پس از همۀ این مصیبت‌ها، باز هم‌‌ همان موضع را، به‌روشنی نزد بانوان در همۀ اوضاع این ایام و مصیبت‌ها، می‌بینیم؛ یعنی موضع قدرت و بی‌توجهی و بی‌اعتنایی به مرگ و جراحت و تشنگی و دشمن. 

آنچـه پس از دفـن اجساد سپاه عمـر سعد روی‌ داد، بـرای ما بسنده است. لشکریان عمر سعد، اجساد ناپاک سپاه خودشان را دفن کردند و اجساد امام حسین (ع) و خاندان و یارانش بر زمین ماند. هنگامی که بر آن شدند تا از کربلا به کوفه بروند، خاندان امام حسین و زنان و مادران و خواهران را از کنار قتلگاه و کشته‌شدگان گذارندند، یعنی کوشیدند تا آنچه را در نبرد برای کشته‌شدگان اتفاق افتاده بود، آشکار سازند. چرا این کار را کردند؟ برای اینکه آنچه را امام حسین (ع) بدان می‌اندیشید، بی‌ثمر سازند. امام حسین می‌خواست در زندگی و پس از مرگش نیز با قدرت ظاهر شود، اما آن‌ها می‌خواستند که حسین را پیش و پس از مرگش ناتوان نشان دهند. می‌خواستند زنان را در برابر اجساد بیاورند تا آن‌ها بگریند، غم‌زده شوند، ناله کنند، و عجز و ضعف در آن‌ها ظاهر شود. 

این صحنۀ دلهره‌آور را تصور کنید: زنان و فرزندان را در برابر اجساد آورده‌اند. هر‌یک از زنان، برادر یا همسر یا فرزندی در میان کشته‌شدگان دارد، اما گریه نمی‌کند. آن‌ها وظیفه داشتند که از زینب س پیروی کنند. حضرت زینب (س) سرور آن‌ها بود، پس در همة امور از او پیروی می‌کردند. 

تجربه‌ای شکوه‌مند و تابناک و واقعه‌ای عبرت‌آموز در برابر ماست و درمی‌یابیم همان‌گونه که مرد می‌تواند حسین باشد، زن مسلمان نیز می‌تواند زینب باشد. اگر امام حسین نمونه‌ای است برای قهرمانان و کمالی است برای مردان، زینب نیز نمونه‌ای است برای زنان. آن‌چنان‌که مرد مسلمان می‌تواند قهرمان و مجاهد باشد، زن مسلمان نیز می‌تواند قهرمان و مجاهد باشد. 

پشت سر حضرت زینب می‌رفتند. حضرت زینب س در جلوی آن‌ها به جسد پاره‌پارۀ امام حسین (ع) رسید؛ جسدی که حتی یک عضو سالم در آن دیده نمی‌شد، اما با این حال، جسد پوشیده از تیر و شمشیر و نیزه و سنگ بود، آن‌چنان‌که چیزی از آن پیدا نبود. نیازی نیست تاریخ این حوادث روشن را به ما بگوید. زینب آمد و نزدیک حسین ایستاد و سنگ‌ها و نیزه‌ها و شمشیر‌ها را کنار زد و با دو دستش جسد امام حسین را بلند کرد و گفت: «اللَّهُمَّ تَقَبَّل مِنَّا هَذا القُربانَ.» (خداوندا، این قربانی را از ما بپذیر.) 

این قهرمانـی را تصور کنیـد. حسین (ع) بـرای زینب (س) همه چیز است. بزرگان و قهرمانان و کوه‌ها در برابر این صحنه ناتوان‌اند، اما زینب ابداً چنین نیست: «اللَّهُمَّ تَقَبَّل مِنَّا هَذا القُربانَ.» 

با این سخن، حضرت زینب (س) اعلام داشت که این کار به اراده و خواست خودمان بوده است، نه اینکه بر ما تحمیل شده باشد. هیچ کس نگفت بیایید و کشته شوید. هیچ‌کس نگفت که برخیزید و هیچ‌کس از ما این کار را نخواست. ما با آزادی کامل آمدیم و آن را برگزیدیم. آنچه به دست آوردیم، نتیجۀ خواست و ارادۀ خودمان است. ما حسین را برای دین خدا قربانی کردیم و از خدا می‌خواهیم که این قربانی را از ما بپذیرد و چیزهای دیگر اصلاً مهم نیست. چنان‌که وقتی ابن‌زیاد در مجلس خود از او می‌پرسد: «چگونه یافتی آنچه خداوند با برادرت کرد؟» می‌گوید: «ما رَأیتُ إلّا جَمیلاً هؤلاءِ قَومٌ کَتَبَ اللهُ عَلَیهِمُ القَتلَ فَبَرَزوا إلی مَضاجِعِهِم.» (به خدا سوگند، جز زیبایی چیزی ندیدم. آنان مردانی بودند که خداوند مرگ را برایشان مقدر کرده بود و به‌سوی آرامگاه‌شان رفتند.) بی‌شک پس از این موضع حضرت زینب در برابر شهادت سرور کشته‌شدگان و سید شهدا، سایر زنان تکلیف خود را در برابر شهداشان دانستند؛ چراکه هنگامۀ ناله و شیون و اظهار ناتوانی نبود، بلکه زمان قدرت و صلابت بود و باید به جهانیان اعلام می‌شد: ما بدینجا آمدیم و می‌دانستیم چه رخ خواهد داد؛ با آسودگی آن را اراده کردیم و به‌سوی آن گام برداشتیم و تلاش کردیم و از خداوند می‌خواهیم که آن را از ما بپذیرد. و اگر کارزار، بیش از این فداکاری می‌خواهد، ما آماده‌ایم. بنابراین، نقش حضرت زینب (س) این است که رسالت امام حسین ع را و حضور عزتمندانه و شرافتمندانه‌اش را در نبرد تمام سازد. 

من به آنچه از ناتوانی‌هـا و شیون‌ها و نالـه‌های امـام حسین یا زنان و یا خاندان امام حسین (ع) نقل و خوانده می‌شود، اعتقادی ندارم. به هیچ عنوان به این مسائل اعتقاد ندارم. امیدوارم این مسائل مطرح نشود، چراکه طرح این مسائل، منحرف کردن حرکت امام حسین و مأموریت اوست. هرگز ذره‌ای از نشانه‌های سستی در حسین پدیدار نشد، نه بر او و نه بر یاران و زنانش. این رسالت بزرگی بود که حسین آن را به انجام رساند. و کاری بود که حضرت زینب نیز در میان زنان انجام داد. حضرت زینب (س) نقش مهم دیگری نیز به عهده گرفت و آن چیرگی بر توطئة بنی‌امیه بود. آن‌ها می‌خواستند امام حسین (ع) را بکشند، بی‌آنکه کسی خبردار شود. 

پس از آنکه مسلم‌بن‌عقیل به قتل رسید و کوفیان به عهدشان خیانت کردند و بیعت را شکستند، آنان به سپاه ابن‌زیاد پیوستند. بنابراین، کوفه محل دوستداران حسین نبود، بلکه صحنۀ حضور دشمنانش بود. چرا حسین را آزاد نگذاشتند تا وارد کوفه شود؟ علت این کار چه بود؟ برای اینکه امام حسین (ع) بیرون از کوفه کشته شود. حر را با سپاهی فرستادند تا در وسط صحرا مانع پیشروی او شود. سپس او را از کوفه و همۀ مراکز مهم مسلمانان دور کردند تا کشته شود و کسی آگاه نشود. این نقشۀ آنان بود و برای همین بود که همۀ مردان را کشتند. دربارة امام سجاد گفتند که او را بکشید و کسی را از این خاندان زنده نگذارید. 

تلاش آنان بر این بود. می‌گفتند که در صحرا توفان‌ها می‌آید و شن‌ها را با خود می‌برد و اجساد را می‌پوشاند و هیچ‌کس خبردار نخواهد شد. سپس امور را برای مردم وارونه جلوه می‌دهند و می‌گویند: خوارج را کشتیم. رفتار خوارج بد‌ترین اثر را بر مردم گذاشته بود، چراکه مردم خوارج را سبب‌ساز هرج‌و‌مرج و تفرقه و فتنه‌انگیزی میان امت می‌دانستند. از همین ‌رو، ممکن نبود کسی خوارج را دوست بدارد. وقتی گفته شود خوارج، گویی همه چیز پایان یافته. این حرف وسیله‌ای برای تبلیغات و پنهان‌سازی و دور کردن نبرد از مراکز اسلامی بود. این‌ها مسائلی اساسی بود برای پنهان کردن قتل حسین و پایان دادن همه‌چیز و خلاص شدن از آن‌ها. اما چه کسی این توطئه را خنثی کرد؟ زینب س، زیرا پس از نبرد، آن را برای مردم و در مراکز اسلامی بازگو کرد؛ در کوفه، در راه، در شام، و در همه جا. چگونه توانست این مأموریت را انجام دهد؟ کوفه علی را می‌شناسد. کوفه صدای علی را می‌شناسد. کوفیان آمدند تا خوارج و اسرا را تماشا کنند. ناگهان صدای بلند علی را شنیدند. از شهادت امام بیش از بیست سال نگذشته و بسیاری از مردم علی را می‌شناسند و هنوز او را، روز و شب، در خانه‌هاشان یاد می‌کنند. امام را می‌شناسند. گویی صدای او را شنیدند و با صدا انس پیدا کردند و دانستند که صدای علی از جنس همین صداست. این صدا از کجاست؟ گفتند از زنی که می‌گویند خارجی است. و زمانی که از او خواستند تا سخن بگوید، دیدند که با راویان مقاتل با زبان علی سخن می‌گوید. 

در این لحظه بود که دریافتند کسانی که آن‌ها را کشتند، همان فرزندانشان هستند. آن‌ها را فرستاده بودند تا پیروز شوند و دین خدا را یاری رسانند و آن‌ها رفتند و فرزند دختر رسول‌خدا و خاندانش را کشتند. آن‌ها بر اثر کارزار همسران و برادارن و فرزندان خودشان کشته شدند. در این هنگام ناله‌ها و گریه‌ها را آغاز کردند. حضرت زینب (س) برای آنان سخن گفت. نفس‌ها در سینه حبس شد و سکوت همه جا را فراگرفت، حتی زنگ چارپایان نیز از حرکت افتاد. مردم شیون و زاری آغاز کردند. پس از این، در آن خطبۀ معروف، صحنۀ ماجرا را برای آنان به تصویر کشید. 

نتیجه آن شد که تا زینب وارد کوفه شد و یک یا دو روز در آنجا ماند، کارِ انجام گرفته برای همۀ کوفیان روشن شد؛ قضیۀ کشتن حسین و آنچه روی ‌داده بود و چگونگی آن و جزئیات تجاوز‌ها و همه چیز. زینب بدین‌گونه از شهری به شهر دیگر می‌رفت. 

چرا از شهری به شهر دیگر می‌رفت؟ شما می‌دانید که در گذشته، کاروان نمی‌توانست زمان طولانی در بیابان به مسیرش ادامه دهد، زیرا توان اسبان و قاطران و امکانات حمل‌و‌نقل اجازه نمی‌داد که مثلاً پانصد کیلومتر در بیابان بروند. از همین ‌رو، ناچار بودند از راه‌هایی بروند که از شهر‌ها و روستا‌ها می‌گذشت. بنابراین، اسرا را از راهی که در آن ساکنانی بودند، گذراندند. یعنی از شهری به شهری و از روستایی به روستایی، و آنان را مستقیماً از نجف به شام نبردند. 

در هر شهری که وارد می‌شدند،‌‌ همان قصه تکرار می‌شد: زینب سخن می‌گفت و مردم جمع می‌شدند و از او می‌پرسیدند: چه اتفاقی افتاد؟ تو کیستی؟ 

این کار تا شام ادامه یافت. در شام نیز‌‌ همان اتفاق افتاد. با اولین خطبه‌ای که زینب در قصر یزید گفت، همه چیز روشن شد، تا جایی که همسر یزید با پیراهنش خود را پوشاند و از قصر بیرون رفت و پافشاری کرد تا زینب و خاندان حسین وارد قصر شوند. جنبش از خانة یزید آغاز شد. چه کند؟ آیا می‌تواند همه را بکشد؟ 

هر کجا که این بانو می‌رود، مردم به جنبش می‌افتند و آنچه رخ داده، بر مردم آشکار می‌شود. در اندک زمانی، همۀ جهان اسلام و همة امت از ماجرا آگاه شدند. و پس از این بود که امت دانست که خودش مسئول است و مقصر و باید گناهش را جبران کند و از آن توبه کند. بنابراین، نخستین وظیفۀ حضرت زینب (س) پس از شهادت امام حسین (ع)، پاسداری از شرافت و عزت است و پس از آن، به سرانجام رساندن رسالت امام حسین ع و رساندن خبر مصیبت‌ها و رخداد‌ها به قلب جهان اسلام، در حالی که بنی‌امیه می‌کوشیدند آن‌ها را در بیابان دفن کنند. 

پس از مصیبت امـام حسین (ع) و پایـان رسالتش، نقش قهرمانانۀ حضرت زینب در برابر ماست. ما به این زن احترام می‌گذاریم و او را بزرگ می‌داریم؛ زنی که کاری انجام داد که مردان و قهرمانان بزرگ از آن ناتوان‌اند. علاوه بر این‌ها تجربه‌ای شکوه‌مند و تابناک و واقعه‌ای عبرت‌آموز در برابر ماست و درمی‌یابیم همان‌گونه که مرد می‌تواند حسین باشد، زن مسلمان نیز می‌تواند زینب باشد. اگر امام حسین نمونه‌ای است برای قهرمانان و کمالی است پیش چشم مردان، زینب نیز نمونه‌ای است برای زنان. آن‌چنان که مرد مسلمان می‌تواند قهرمان و مجاهد باشد، زن مسلمان نیز می‌تواند قهرمان و مجاهد باشد. آنان هر دو نیاز به ایمان و ایستادگی و احساس قرب به خدا دارند، تا نترسند و اندوه نداشته باشند: «أَلا إِنَّ أَوْلِیَاء اللّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ.» 

این واقعـه در برابـر ماسـت و مـا بـه سـخنی از سـخنان امام حسین (ع)، هنگامی که از مکه خارج شد، توجه می‌کنیم: «وَ أنِّی ما خَرَجتُ أشِراً وَ لا بَطِراً وَ لا ظالِماً وَ لامُفسِداً وَ إنَّما خَرَجتُ لِطَلَبِ الإصلاحَ فِی أمَّـةِ جَدِّی، أریدُ أن آمُرَ بِالمَعروفِ وَ أنهَی عَنِ المُنکَر.» (به خدا سوگند، از روی سرمستی و طغیانگری و برای ظلم و فساد قیام نکردم، بلکه خواهان اصلاح در امت جدم هستم، هر اندازه که در توانم باشد. می‌خواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم.) 

رسالت حسین و هدف حسین و شهادت حسین در این سخن خلاصه می‌شود. در اینجا این پرسش مطرح می‌شود که آیا امت جد حسین، فقط در عصر امام حسین بودند؟ آن امت پایان یافتند یا هنوز هستند؟ آیا امر به معروف و نهی از منکر و اصلاح مردم، مخصوص ایام امام حسین بود و پایان یافت، یا اینکه ما نیز از آن امت هستیم؟ ما نیز به اصلاح و به امر به معروف و نهی از منکر نیازمندیم. طبیعتاً این کار همیشگی است. پس ما هنوز در اوضاعی به سر می‌بریم که نیازمند تحقق اهداف امام حسین هستیم. به سخن دیگر، امام حسین در زمان خودش کشته شد تا امروز ما را اصلاح و امر به معروف و نهی از منکر کند. 

پس در زمانۀ ما و بنا بر تجزیه و تحلیل خود او، اگر منکر ترک شود و به معروف عمل شود و جامعه اصلاح شود، امام حسین به هدفش از شهادت رسیده است. و امروز هر اندازه که معروف ترک شود و به منکر عمل شود و میان مردم فساد اشاعه یابد، بدین معناست که این نسل از امت، در این برهه از زمان خون امام حسین را به هدر داده است. آیا می‌شنوی؟‌ ای کسی که برای امام حسین اندوهگین هستی و بر امام حسین گریه می‌کنی، امروز هر چه فساد بیشتر شود و اصلاح جامعه کمتر، راه برای به نابودی کشاندن اهداف امام حسین هموار‌تر شده است؛ اهدافی که امام حسین (ع) برای آن‌ها کشته شد. 

پس امروز و در این اوضاع، بزرگداشت شعایر و گوش فرا دادن به نوحه، تنها وظیفۀ ما نیست، بلکه آنچه بر ما واجب است، یاری رساندن به امام حسین در راه اهدافش است. او خود به این اهداف تصریح کرده است: «وَ أنِّی ما خَرَجتُ أشِراً وَ لا بَطِراً.» این کار برای پیروزی کسی یا برای شکست کسی نبود، تا بگوییم تمام شد و ما راحت شدیم. هرگز چنین نیست، بلکه رسالتی که امام حسین آن روز هدف قرار داد، امروز نیز برجاست؛ زیرا که امت برجاست. 

پس ما به جای آنکه امروز بگوییـم و آرزو کنیـم که «یا لَیتَنا کُنّا مَعَکَ فَنَفُوزُ فَوزاً عَظیماً» (کاش همراه تو بودیم تا به سعادتی بزرگ نایل می‌شدیم) می‌توانیم او را یاری کنیم و قدرت او را در برابر دشمنش بیشتر و اهدافش را محقق سازیم. این کار شدنی است و در برابر ماست. 

حـال، خود دانیـد.‌ای مؤمنان، بـه خود توجـه کنیـد کـه نبرد برپاست. به اعمال و رفتار خودتان و فرزندانتان و زندگیتان و زنانتان و واجباتتان و محرماتتان توجه کنید و هوشیار باشید و هر آنچه خود می‌خواهید، برگزینید. الله سبحانه و تعالی یهدینا سواءالسبیل وغفر الله لنا ولکم والسلام علیکم.

بخش از کتاب « سفر شهادت»  صص۱۸۱-۱۹۱ نوشتۀ امام موسی صدر و ترجمۀ مهدی فرخیان

این حسین(ع)‌کیست؟

امام صادق علیه‌السلام فرمود سه چیز نشانه عقل است: فرستاده و هدیه و کتاب.1 این حدیث شریف و رهگشا اگرچه ماهیت مدیریتی نیز دارد ولی برای عموم قابل استفاده است و برکتش به همین‌ها هم منحصر نمی‌شود. فرستاده و هدیه و کتاب یا نامه، سه اموری هستند که نشانه شخصیت و نبوغ و فهم صاحبانشان است و می‌توان از آنها میزان بلندهمتی و کرامت و عزت نفس و صدالبته عقل فرستنده و اهدا‌کننده و نویسنده آنها را فهمید. آثار به جا مانده از بزرگان هرکدام ارزش و عیاری دارند که می‌توانند ما را در مسیر آدمیت و آرمانگرایی کمک کنند و رسیدنمان به مقصود را هموار نمایند. در میان آثار بزرگان، میراث اهل بیت علیهم‌السلام از ارزش و اعتبار ویژه‌ای برخوردار است و این با نگاه متعصبانه تنافر دارد و امری است که اعتراف بزرگان فن از مکاتب و مذاهب مختلف را پشتوانه دارد و آنها که مانده، در دستان ما و در دسترس هر نقاد و اهل فنی است تا در موردشان قضاوت کند.
اگر قرآن که سخن خدا و فوق تاب و طاقت علم و عقل و هنر بشری است را کنار بگذاریم، نهج‌البلاغه، صحیفه سجادیه، ادعیه و مناجات کمیل، ندبه، عاشورا، شعبان و... و دعای عرفه امام حسین حاوی نکات علمی، هنری و اخلاقی است که هر ذهن خلاق و فعال و کنجکاو و باهوشی را مدهوش و معطوف خود می‌کند. ویژگی‌ها و امتیازات دعای عرفه بسیار است ولی آنچه آن ‌را از سایر نوشته‌ها جدا می‌کند آن است که از زبان کسی گفته شده که ماندگارترین و بی‌نظیرترین و زیباترین و عاشقانه‌ترین جلوه‌های بندگی و ایثار و اخلاص و اخلاق و جوانمردی و خانواده دوستی را به تصویر کشیده است و تأیید همه انبیاء و اولیاء و ائمه قبل و بعد خود را به حماسه‌اش اختصاص داده است. ویژگی‌های همه ائمه اطهار علیهم صلوات الله منحصر به فردند ولی همگی، امام حسین را منحصر به فردترین دانسته‌اند و هرکدام به شیوه خود و مقدورات زمانشان، به تکریم و تقدیس و تأییدش پرداخته‌اند و او را حافظ دین خدا و بندگان خدا دانسته‌اند. و حسین مؤید به نصرت الهی است و خدا برکت را به حسین سپرده و او را جلوه داده است.
دعای عرفه سیدالشهداء از زبان کسی است که معارفش را از کنج مکتب و کتابخانه و تجربه دیگران نیاموخته است. او نواده رسول خدا و فرزند علی مرتضی و تربیت شده فاطمه زهراست و در کنار برادرش، اسلام ناب را از گفتار و رفتار نبی‌الله و ولی‌الله و عصمت‌الله گرفته است و در خانه‌ای بزرگ شده است که محل رفت و آمد جبرئیل و ملائکه بوده است و به همین نیز اکتفا نشده و حسین، جان شیرین خود را بر سر دفاع از همان معارف ناب، به گونه‌ای فدا کرده که خدا از قتلش، حرارتی در قلوب اهل عقل و ایمان گذاشته که تا قیامت هرگز خنک نخواهد شد. عزاداری 1400 ساله میلیون‌ها نفر برای یک کشتار ناجوانمردانه‌ای که ممکن است بارها در تاریخ اتفاق افتاده باشد، طبیعی نیست و حتماً این کشتار با سایرین متفاوت بوده که این‌گونه دوام آورده و از برکت نیفتاده و هر روز بیش از پیش گداخته‌تر و منتشرتر شده و در طول این قرون، صدها هزار نفر برای هدف حسین، جان خود را فدا کرده‌اند و به همین خاطر است که اصلاً حسین جنس غمش فرق می‌کند.
دعای عرفه از کسی است که صداقت ادعاهایش را به بهترین وجهی ثابت کرد و اگرچه یزیدیان جنایاتشان در کربلا را به بدترین وجهی انجام دادند و لعنت ابدی را نصیب خود کردند و از آن دشت سوزان رو به جهنم گدازان برای خود دَری گشودند ولی برای حسین و یارانش بهتر و زیباتر از آنچه در کربلا شد نمی‌شد. اینکه بانویمان فرمود «مارأیتُ إلا جمیلاً» همین است. صحنه شهادت معصومین و مردان خدا اگرچه دردناک است ولی چون مدخل بهشت و سعادت ابدی و مشوق آزادگان است، حماسه است. روشنفکران، لغز و کنایه نگویند و سادگی نکنند و به دست «هُمَزَهًْ لُمَزَه»2 بهانه ندهند که چرا «به جای افکار حسین زخم‌های تنش را برایمان می‌شمارند»، اصلاً زخم‌های تن حسین به خاطر اهداف اوست و اگر فکر او نیز مثل ابن زبیر و ابن عمر و دیگران بود و اهل کنار آمدن با یزید بود کسی با او کاری نداشت. اتفاقاً هم اهداف حسین حماسه است و هم زخم‌های تنش. حسین، هم تشنه لبیک بود و هم حرمش تشنه آب. تاریخ ثابت کرده آنها که برای تنهایی و عطش و زخم‌های حسین‌ گریه کرده‌اند، جزء اولین لبیک‌گویان و قربانیان راه او بوده‌اند و در عوض کسانی که با حساب بُرد بُرد، قیام حسین را محاسبه کرده و می‌کنند، به جای دست حسین و امثال او، شبانه با پای حجاج و امثال او بیعت کرده و می‌کنند و هنوز محو امان‌نامه شمرند.
ایام محرم فرصت خوبی است که بتوان در مورد قیام سیدالشهداء اندیشید ولی این اندیشه بدون شناخت او ممکن، کامل و راهگشا نیست. شاید یکی از زیباترین منابع شناخت امام حسین همین دعای عرفه باشد که در دست ماست. آنجا که به شیوه امیرالمؤمنین با ستایش خدا شروع می‌کند که «ستایش مخصوص خدايى است كه قضا و حكمش را جلوگيرى‌کننده‌ای نیست و براى عطا و بخشایش او مانعى. و هیچ سازنده‌ای مانند ساخت او را نساخته... او دعاها را شنواست... گرفتاري‌ها را برطرف كند و درجات را بالا برد و گردنكشان را ريشه‌كن سازد...»3 گواهی می‌دهد به آنچه در ضمیر دارد که «خدايا من به‌سویت مشتاقم و به پروردگارى تو گواهى می‌دهم. اقرار دارم به اينكه تو پروردگارم هستی و بازگشتم به سوی توست...»4 و خدا را می‌ستاید برای نعمت هدایت و «از لطفی که به من داشتی و مرا در دوران حکومت سردمداران کفر به دنیا نیاوردی و اسباب هدایتم را فراهم آوردی... شناختت را به من الهام کردی و با عجایب رحمتت مرا به هراس انداختی و بیدارم کردی بدانچه در آسمان‌ها و زمینت آفریدی... »5 و به ما شیوه سپاسگزاری می‌آموزد که «راضی نشدی از نعمتی بهره‌مند و از سایرش محروم شوم. پس پیوسته به انواع نعمت‌هایت روزی‌ام دادی تا اينكه تمام نعمت‌ها را بر من كامل كردى و تمام رنج‌ها و بلاها را از من دور ساختى»6.
دعای عرفه نامه‌ای است که انشاء‌کننده‌اش در نهایت عقل است و شناخت. و اوج احساس سیدالشهداء به خداست. عاشقانه‌ای است از عاشقی واقعی به معشوقی بی‌نظیر. خوش به حال حسین با چنان معشوقش و خوش به حال عشق که کسی مثل حسین دارد. آنچه ما از اربابمان در ذهن داریم، صلابت و مهابت و شجاعتی است که او را شیر میدان‌ها از جمل و صفین تا کربلا کرده است ولی اگر کسی می‌خواهد رمز استمهال یک شبه حسین از عمرِسعد را برای مناجات بداند باید نظری به دعای عرفه بیندازد. «معبودم كدام يك از نعمت‌هايت را بشمارم و ياد كنم يا براى كدام‌يك از عطاهايت سپاسگزارى كنم در صورتى كه آنها بيش از آن است كه به حساب آید... خدایا آنچه را از سختى و گرفتارى از من دور كرده و بازداشتى بيش از آنچه برايم آشكار شد بوده است... »7 و اگر این سخنان سیدالشهداء در عرفه است، شب عاشورا چگونه و چه خبر بوده؟ و آنها که اینها را از حسین شنیدند و حالش را دیدند و تنهایش گذاشتند، حق و باطل و انصاف و اجحاف و بهشت و دوزخ به کنار، عجب نامردان سنگین‌دلی بوده‌اند.
و دعای عرفه پیش می‌رود و حسین یکی‌یکی به نعمات خدا گواهی می‌دهد و گویی هر کدام از اعضای خود را که برمی‌شمارد برای قربان کردن برای خدا انتخاب کرده است. «گواهى می‌دهم خدايا به حقيقت ايمانم و ديد چشمانم و خطوط پيشاني‌ام و راه‌هاى نفسم و پرده‌هاى بيني‌ام و راه‌هاى گوشم و لبانم و حركت‌هاى زبان و دهان و فک و لثه و کامم و عصب مغزم و حلق و رگ‌هاى گردنم و آنچه درون قفسه سينه دارم و رگ‌های قلبم و شاهرگم و آنچه را که در میان استخوان‌هاى دنده دارم و مفاصل استخوان‌هايم و... و گوشتم و خونم و موى بدنم و پوستم و عصبم و ساقم و استخوانم و مغزم و رگ‌ها و تمام اعضاء و جوارحم... و گواهى می‌دهم كه اگر تصميم بگيرم و بكوشم در طول قرون و اعصار بر فرض كه چنين عمرى بكنم و بخواهم شكر يكى از نعمت‌هاى تو را به‌جا آورم نخواهم توانست...»8.
و تو ‌ای رفیق خوبی‌ها؛ اگر حسین را بخواهی باید به اندازه خودت او را بشناسی تا محرَّمت مُحَرم شود و خودت مَحرم شوی. در دعای عرفه هرچه حسین می‌گوید، بیشتر متحیرمان می‌کند و در خودمان غرق می‌شویم. اصلاً حسین متفاوت است با هرچه که فکرش را بکنی و نعمتی است که به تنهایی فلسفه خلقت را اثبات می‌کند. اگرچه پناه به حسین اضطرار نجات است ولی عشق به او عالمی دارد که نجات را از یاد می‌برد. با عشق حسین، ابتلا دیگر چیست؟ ابتلا نمی‌ماند. عاشق حسین، فقط حسین را می‌خواهد. تنهایی زمین و آتش نمرود و چاه یوسف و توفان نوح و تلاطم نیل و... بیابان سوزان کربلا و اسارت تا شام مهم نیست. حسین مهم است و ماندن با او. حسین، خدا را می‌خواهد و ما از خدا حسین را می‌خواهیم. چون خدا همین را می‌خواهد و راه را راه حسین گذاشته و انحراف را در هر راه غیر او. راه حسین راه انبیاء و اولیاء و صراط مستقیم است و حکمتش همین است که ره گم نشود و پرچم او برای این برافراشته است تا در طول تاریخ و جغرافیای بشر، هیچ رهرو و جوانمرد و جویای هدایتی، بی‌رهبر و ولی و امام رها نشود.


محمدهادی صحرایی  



1- عوالم العلوم، جلد 20، صفحه 756
2- عیبجو و طعنه زننده
3 و 4 و 5 و 6 و 7 و 8 – ترجمه روان دعای عرفه